دیوانگی

عشق ونفرت...

از من نگير اين نعمتِ ديوانگي را
بر من ببخش اين شر و شورِ بچگي را
خرده نگير اين سر كشي ها را بر اين شمع
بر من هم اين خودسوزي و پروانگي را
ديدي چه جوري پاي عشقش داد آخر
شيطانِ مجنونِ تو عمري بندگي را
هي آس رو کردی و هي با دل بريدم
تا بردم اين بازي مرگ و زندگي را
با سخت جاني ها و سرتق بازي آخر
از پا در آوردم حسابي خستگي را
خط خورده ام از ليست بخشوده ها باز
زيرِسبيلي رد كن اين خط خوردگي را
تازه ، گواهي دكتر آوردم برايت
واضح نوشته شدت شوريدگي را
جوش و خروشِ دائمم از خامي ام بود
تا كي دهم تاوانِ اين ناپختگي را
عبرت نشد اين چوب خوردن ها برايم
با خود يدك هي مي كشم اين سادگي را
آدم بشو من نيستم ، لطفي بكن پس
برچين خودت اسباب اين شرمندگي را
ننويس پاي اين جنونم رقص بر دار
پاي من اين شعر از سر آشفتگي را 



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





+نوشته شده در جمعه 14 تير 1392برچسب:,ساعت12:13توسط zahra | |