عشق ونفرت...

 تو یه پاساژ راه میرفتم که یهو خوردم به یه نفر و اون افتاد زمین
سریع رفتم بلندش کنم و گفتم واقعا عذرخواهی میکنم

وقتی دستشو گرفتم دیدم طرف از این مجسمه های مانکنی هست که جلوی مغازه میذارن :|
اطرافمو که نگاه کردم دیدم یه یارو داره بهم نگاه میکنه و یه لبخند تمسخر هم رو لباشه.

بهش گفتم خنده داره من فکر کردم آدمه.
یارو چیزی نگفت خوب که دقت کردم دیدم همونم یه مانکن دیگه است :|

کلا دیگه سرمو انداختم پایین زدم به چاک :))



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





+نوشته شده در چهار شنبه 20 آذر 1392برچسب:,ساعت21:34توسط zahra | |