عشق ونفرت...

از وبلاگ داداش شهنام

 

 

کنار قبر بی سنگم، یه سایه ناگهان رد شد



با گرمایی که از قبرم، به عمق کهکشان رد شد


گرفتش مانتوی کوتاش،به شاخه های بی گیلاس

 

 

 

یهو فریاد احساسم پیچید توی قبرستان


و او ایستاد و حسم کرد،دلش از بند جان رد شد


به یادش آمدم ، آن شب که گفتم بی تو اینجایم


به اطرافش نگاهی کرد و گریه کنان رد شد...


بگفتم عشق من اینجام،مرا از گور بیرون آر


و در چشمان تاریکَش،شهاب عشقم رد شد


حالا کنار قبر بی سنگم ، خوابیده است کنار من  



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





+نوشته شده در چهار شنبه 16 مرداد 1392برچسب:,ساعت22:33توسط zahra | |