عشق ونفرت...

 

02760466437505871850.jpg

 

 


خیلـــی حسِ قشنگیه وقتــی یه دوستـــِ فـــآب دآشتهــ بآشی


کــه همیشه حوآسش بهت بآشهــ


بــه یادت باشهـ ،نگرآنتـ باشهـ ودوستــِ دآشتــه بــآشهـ


مرســــی کـــه هستـــی دوستــــِ مَــــــن

251.png

تــــو دنیـــــآ دوستــــآی خــــوب محدودن


ولی دوستـــآی خوب ،دنیـــآی نــــآمحدودن

+نوشته شده در پنج شنبه 2 آبان 1392برچسب:,ساعت12:30توسط zahra | |

 

l4972_1150800_539015072850.jpg




اشک مادر , گناه من است!
ولی چه روز ها که با مادر دعوایمان شد
چه روزها که سرش داد زدیم
چه شب ها که سر شام اذیتش کردیم
ولی اول و آخر
هنگام بیماری یک نفر شب را صبح کرد!!!!!؟
مـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــادر

+نوشته شده در سه شنبه 30 مهر 1392برچسب:,ساعت1:17توسط zahra | |

 یه وقتایی که دلت گرفته ؛
بغض داری ،
آروم نیستی !
دلت براش تنگ شده ....
حوصله ی هیچكسو نداری !
به یاد لحظه ای بیفت که :
اون همه ی بی قـراری های تو رو دید؛
اما ....
چشمـاشو بست و رفت ... !!!

+نوشته شده در یک شنبه 28 مهر 1392برچسب:,ساعت12:23توسط zahra | |

 


خدای من خدایی است که اگرسرش فریاد بزنم♥

 

به جای اینکه با مشت به دهانم بزند♥

 

با انگشتان مهربانش نوازشم میکند و میگوید میدانم♥

 

جز من کسی را نداری♥

+نوشته شده در یک شنبه 28 مهر 1392برچسب:,ساعت12:21توسط zahra | |

 

 

نامه خدا به همه انسانها

امروزصبح که از خواب بیدار شدی،

نگاهت می کردم،

امیدوار بودم که با من حرفی بزنی،

یا برای چند کلمه،

نظرم را بپرسی یا  برای اتفاق

خوبی که دیروز در زندگی ات افتاد،

از من تشکر کنی.

اما متوجه شدم که خیلی مشغولی،

مشغول انتخاب لباسی که می خواستی بپوشی،

وقتی داشتی این طرف و آن طرف

می دویدی تا حاضر شوی،

فکر می کردم چند دقیقه ای وقت داری

که بایستی وبه من بگویی:

"سلام"

اما تو خیلی مشغول بودی.

یک بار مجبور شدی منتظر شوی و 

برای مدت یک ربع ساعت، کاری....

نداشتی جز آنکه روی صندلی بنشینی.

بعد دیدمت که از جاپریدی،

خیال کردم می خواهی چیزی به من بگویی،

اما تو به طرف تلفن دویدی ودر عوض 

به دوستت تلفن کردی تا از شایعات با خبر شوی.

تمام روز با صبوری منتظرت بودم،

با آن همه کارهای مختلف گمان می کنم که

اصلا وقت نداشتی با من حرف بزنی.

متوجه شدم قبل از نهار هی دورو برت را نگاه می کنی،

شاید چون خجالت می کشیدی،

سرت را به سوی من خم نکردی!!!

تو به خانه رفتی وبه نظر می رسید 

که هنوز خیلی کارها برای انجام دادن داری.

بعد از انجام دادن چند کار، 

تلویزیون را روشن کردی،

نمیدانم تلویزیون را دوست داری یانه؟

درآن چیزهای زیادی نشان می دهند 

وتو هر روز مدت زیادی را جلوی آن می گذرانی.

در حالی که درباره هیچ چیز فکر نمی کنی

و فقط از برنامه هایش لذت می بری.

باز هم صبورانه انتظارترا کشیدم و 

تو در حالی که تلویزیون را نگاه می کردی،

شام خوردی و باز هم با من صحبتی نکردی!!!

موقع خواب، فکر می کنم خیلی خسته بودی،

بعد از آن که به اعضای خانواده ات شب بخیر گفتی،

به رختخواب رفتی و فورا به خواب رفتی.

نمی دانم که چرا به من شب بخیر نگفتی؟

اما اشکالی ندارد آخر مگر صبح به من سلام کردی؟

هنگامی که به خواب رفتی،

صورتت را که خسته ی تکرار یکنواختی های روزمره بود،

راعاشقانه لمس کردم.

چقدر مشتاقم که به تو بگویم:

چطور می توانی زندگی زیباترومفیدتر را تجربه کنی...

احتمالا متوجه نشدی که من همیشه در کنارت وبرای کمک به تو آماده ام.

من صبورم،بیش از آنجه تو فکراش را می کنی.

حتی دلم می خواهد به تو یاد دهم که چطور با دیگران صبور باشی.

من آنقدر دوستت دارم که هر روز منتظرت هستم،

منتظریک سر تکان دادن،

یک دعا،

یک فکر،

یا گوشه ای از قلبت که بسوی من آید.

خیلی سخت است که مکالمه ای یکطرفه داشته باشی.

خوب،

من باز هم سراسر پر از عشق منتظرت خواهم بود،

به امید آنکه شاید فردا کمی هم به من وقت بدهی!

 

 

+نوشته شده در یک شنبه 28 مهر 1392برچسب:,ساعت12:8توسط zahra | |

+نوشته شده در شنبه 27 مهر 1392برچسب:,ساعت22:33توسط zahra | |

 

 ای گربه یِ خر !

از وسط عاشقانه مردم رد میشه !

عکس های خنده دار و باحال جدید (61)

+نوشته شده در شنبه 27 مهر 1392برچسب:,ساعت22:25توسط zahra | |

 

+نوشته شده در شنبه 27 مهر 1392برچسب:,ساعت22:6توسط zahra | |

 

 

 خدایا یعنی میشه یه روز یه کیبوردی اختراع بشه

که خودش بفهمه کی باید فارسی تایپ کنه کی انگلیسی؟

 

حروم شد نسلمون از بس به جاه گوگل زدیم لخخلمث

 

+نوشته شده در جمعه 26 مهر 1392برچسب:,ساعت13:17توسط zahra | |


دختری هستم به سن سی و سه           فارغ از درس و کلاس و مدرسه

مدرک لیسانس دارم در زبان                   دارم از خود خانه و جا و مکان

مرغم و خواهم زبهر خود خروس              مانده ام در حسرت تاج عروس

مبل واسباب ولوازم هرچه هست          پنکه وسرویس خواب وفرش وتخت

هست موجود وجهازم کامل است           پول نقد و زانتیا هم شامل است

هرچه گوئی هست وتنهاشوی نیست    برسرم گیسو و زلف و موی نیست

ترسم از بی شوهری گردم تلف               بر دهانم آید از اندوه کف

کاش جای این همه پول و پِله             گیر میکرد شوهری توی تله

میشدم عبد و کنیز شوی خود           می نمودم چاره درد موی خود

گیسوانی عاریت چون یال اسب      می نشاندم بر سرم با زور چسب
زلف خود را چون پریشان کردمی       حتم دارم در دلش جا کردمی

آنچنان شوری زخود برپاکنم           تاکه شاید در دلش ماًوا کنم

بارالها تو کرم کن شوی را             خود مرتب میکنم این موی را

 

+نوشته شده در جمعه 26 مهر 1392برچسب:,ساعت13:16توسط zahra | |